تسلط و نفوذ
وقتی کودکی را از انجام کاری بر حذر می کنید، بدون شک از شما می پرسد "چرا"، همچنین در اجتماع نیز همواره افرادی در رأس جامعه، قوانینی را وضع می کنند که مردم آن جامعه باید از آن پیروی کنند، آیا تا به حال فکر کرده اید که چرا باید این قوانین را رعایت کنید و این قوانین چه برتری نسبت به افکار فردی در اجتماع دارند؟
البته گاهی اوقات، وادار کردن دیگران به پذیرش این قوانین با زور و ارعاب امکان پذیر است. همواره دولتها سعی دارند قوانین بطور کامل و بدون نقض، رعایت شوند. اما در این بین همیشه یک سری افراد هم هستد که سر از اداره پلیس در می آورند و قوانین را زیر پا می گذارند و معمولاً مسئولین هم نمی توانند جلوی آنها را بگیرند.
بقیه در ادامه مطلب ...
برخی رهبران زیرک کاملاً فهمیده اند که مردم از قوانینی که منشأ آن اصول دین، معنوی و الهی باشد، بیشتر پیروی می کنند. بنابراین بیشتر این قوانین با الگو گیری از دستورات ادیان شکل می گیرد. بطور حتم بهترین انگیزه برای رعایت قوانین نزد مردم، این است که به نحوی به آنان القا شود که پیروی از قوانین، همان قبول اصول معنوی است.
گاهی اوقات پیروی از اصول یک جامعه برای ما عذاب آور است، روح و شادابی ما را پژمرده می کند، فرزندان شما مجبورند طبق رسوم و اصول جامعه زیر بار فشارها، نیازهایشان پایمال شود.
مذهب و قدرت در تاریخ بشر
در تاریخ باستان، اولین اقدامی که حاکمان قدیم برای وضع قوانین می کردند، این بود که می گفتند این قوانین برداشت از دستورات خدایان شما است، مثل قانون همورابی که به نوعی از قول خدای آن زمان، اهورامزدا، بیان شده است. چرا که در متن آن مردم را از اطاعت از شیطان که همان هرمز زمان زرتشتیان بوده باز می دارد.
در آغاز تمدن غرب، قانون گراها، خود روحانیون (کشیشان) بودند. بطوریکه از گفته های خدای عبری (یهودی) در متن قوانین استفاده و به مردم اعلام می کردند. بطور مثال، یکی از قوانین زمان باستانی آن دوران این بود که مصرف گوشت خوک را حرام اعلام کردند، حال واقعاً علت آن چه بود، مردم تاریخ باستان بطور صحیح و دقیق علم این را نداشتند که گوشت را باید به حدی بپزند که بطور کامل تمام میکروبهای آن از بین برود. اگر می خواستند علت واقعی آن را توضیح دهند، آنها درک نمی کردند ولی در قالب دستور الهی براحتی این مسئله را قبول کردند.
در مصر، فرعون در آن زمان چنین عنوان کرد که وی تجسم مادی روح خدای هوروس است که تمامی قوانین سرزمین خاکی را وضع کرده است و وارث ازیریس است. مردم مصر معتقد بودند، با تجلی روح خدای مصر در فرعون است که رودخانه نیل پرآب، زمین ها حاصلخیز است و آنها می توانند سالی دو مرتبه محصول بدست آورند. ساخت اهرام ثلاثه به عنوان پرستشگاه فرعون و تلقینات افزایش روزی برای مردم از این طریق، قدرت الهی فرعون را بیش از پیش افزایش داد.
یونانیان باستان نیز خدایان گوناگونی را می پرستیدند که بیشتر این خدایان از نوع بشری بودند که با وجود نواقص در وجود آنها، باز هم بدلیل تسلط مطلق بروی مردم و عقایدشان بود که موفق بودند. در آن زمان به خاطر بی نظمی و تنوع زیاد در خداپرستی و عدم وجود تعادل در انعکاس باورهایشان، مردم روش استدلال را پیش گرفتند، تا دریابند که چرا و چطور وقایع زندگی بشری به وقوع پیوسته است و اینجا آغاز راه فلسفه شناسی بود. فلسفه دان ها به یافت رابطه ی بین عادات بشری، علوم مختلف و خدایان پرداختند.
حکومت رومی ها
در آن زمان رومی ها بر مصری ها پیشی گرفتند و به یافته های بیشتر در علم فلسفه و به دنبال آن ادیان دست یافتند. آنان به بررسی مذاهب و عقاید مختلف بشری پرداختند.
آنان فرهنگ رومی را ابداع و در ادامه، عقاید دینی و فرهنگ رومی را در سرتاسر جهان توسعه دادند و به این ترتیب پایه های یکسان سازی جو مذهبی و ادیان بطور جدی بنا شد.
زمانی که حکومت جمهوری جایگزین حکومت امپراتوری روم شد، سزار آگوستاس با مشکلی جدید روبرو شد، اینکه چطور می توانست سرزمین روم را متقاعد به اجرای یک قانون واحد کند. وی با بهره گیری از فرهنگ مصر قدیم، خود را خدا معرفی کرد. قبول یک امپراتوری مذهبی از دید مردم قابل قبول تر بود. شاید الهیت سزارآگوستاس قوی تر از خدای جاپتر نبود، اما مسلماً قدرت وی در وضع و اجرای قوانین مشترک بی نظیر بود. مردم سرزمینهای زیر سلطه او با وی بیعت بستند و براحتی به اهدافش دست یافت.
در اوایل حکومت روم، برخی پیروان ادیان، همچون عبری ها از اطاعت از این تحول مذهبی خودداری کردند. بنا به فشار های اذهاب مختلف، فرمانروای روم با شکست روش حکومت که همان تکیه بر الهیت خود بود، روبرو شد. پیروان مسیحیت همراه با دیگر فرقه ها دست به شورشی عظیم زدند، و به تدریج با گرویدن مردم روم به دین مسیحیت، این فرقه تمامی سرزمین روم را در بر گرفت و در نتیجه تهدیدی جدی برای قدرت فرمانروایی روم محسوب می شد. مسیحیان که اکنون بیشتر مردم را شامل می شدند، جوامع خاص خود را بنا کردند و حتی از شرکت در جشن های ملی روم امتنا می کردند. اغتشاش و بی نظمی به تدریج روم را احاطه کرد و فرمانروا مسیحیان را، خائن به مملکت اعلام کرد و در طی آن به آزار و اذیت مسیحیان پرداخت.
هر یک از فرمانروایان سرزمینهای روم با روشهای متفاوت دست به مبارزه با مسیحیان زدند، از سحر و جادو تا استفاده از جبر و زور، بطور مثال، پیروان این فرقه را نزد حاکم می آوردند و با یادآوری مجازات سنگین تعیین شده، از او سه بار می پرسیدند: "آیا تو مسیحی هستی؟" اگر هر سه بار پاسخ آنها منفی بود، در همان جا باید به وفاداری و پیروی از حکومت روم اعتراف می کرد وگرنه مجازات آنها اعدام بود، متأسفانه در این بین خیلی از مردم بی گناه قربانی این مجازات ها شدند. نتیجه این خشونت ها و مجازاتهای غیر منصفانه نزد مردم، چیزی جز ناباوری عقاید حکام و عدم اطمینان و صلح در روم نبود و در نهایت فرمانروایی روم از هم پاشید.
فرمانروا کنستانتین به عنوان آخرین حاکم زمان خود، با رقابت و اغتشاش داخلی بین چهار فرقه در سرزمین روم روبرو شد. وی تصمیم گرفت که فرهنگی موحد و یگانه در کل سرزمین ابداع کند و در این جا بود که دوباره به ریسمان دین و مذهب پناه آورد.
وی که خود خورشید پرست بود با پا گذاشتن بر عقاید خود، در این راه از انواع فرقه ها برای رسیدن به اهداف حکومتیش استفاده کرد و در آخر، مذهب مسیحیت را برگزید.
در این بین برخی از فرقه های جهانی نیز کماکان در جریان بودند همچون پیروان خدای یهوه که خدای دلاور و جنگجو محسوب می شد.
با وجود پراکندگی مسیحیان در سرزمین های مشترک و تحت احاطه، کنستانتین با تأسیس مجلس نیس در سال 325 تصمیم گرفت تا با دعوت و گردآوری اسقفان و روحانیون مناطق مختلف ( حتی ایران باستان ) به حل اختلاف و تبادل نظر بپردازد و پس از آن بود که یک سری اصول و قانون مشتری برای پیروان دین مسیحیت بطور آشکار شکل گرفت. در این بین یکسری روحانیون و کشیشان کلیساها که با برخی از این اصول و شاید هم تحریفات در آن مخالف بودند، به شدت مورد آزار و در برخی موارد نیز به قتل می رسیدند.
عصر فئودالیسم
اما به تدریج، با افزایش اختلافات داخلی، در قرن پنجم، نیمی از حکومت غرب متلاشی شد. در این بین بربرها به یورش و غارت سرزمینهای حواشی حکومتی پرداختند. وحشت و عدم امنیت مملکت را در بر گرفت و طی آن مردم عادی بی گناه مورد ستم واقع شدند و در این اوضاع، حکومت فئودال ( باج گیری ) شکل گرفت. به این صورت که روستاییان روی زمین های خود کار می کردند و سهم بزرگی از درآمد خود را به عنوان خراج و مالیات به دولت می پرداختند و در ازای آن دولت، اموال آنها را از غارت و چپاول محافظت می کرد.
کلیسا و روحانیون نیز در ازای این محافظت، طی تصویبنامه ای متعهد به تلاش برای تبلیغ حاکم مبنی بر بزرگی، راستی، پاکدامنی، نمایش تلاشهای بی رویه دولت و .. شدند. کلیسا در مراسم ها مردم و رعیا را به تلاش و درآمدی بیشتر برای دولت در ازای زحمات بی دریغ آن، تشویق می کردند. خوب در این بین هم با دریافت صدقات و هدایا به کلیسا، خود نیز بی بهره نمی ماندند! به این ترتیب کلیسا ها تحت تسلط فروانروای مطلق، قرار داشت.
یکی دیگر از اقدامات حکومتی جهت نیل به اهدافشان در سال 800 میلادی بود، دعوت چارل مگنی توسط پاپ اعظم سوم به روم جهت تاجگذاری فرمانروا و این اقدام پاپ، تأیید حکومت آن زمان را توسط کلیسا تثبیت کرد. بعد از آن بود که رسومات و عرف مردمی مورد تردید قرار گرفت، چرا که طبق رسوم، تاجگذاری باید توسط اسقف اعظم انجام می گرفت، بنابراین این اقدام آنان از دید مردم عام به رسمیت شناخته نشد. در این میان کلیساها از قدرت خود بنام کمک های مردمی جهت صلح و بودجه برای محافظت از کشور،...اقدام به جمع آوری اعانه از مردم می کرد.
روند این سوء استفاده ها از دید عموم پنهان نماند. درسال 1517، مارتین لاتر، به همراه 95 تزار به کلیساها حمله ور شد و این اقدام وی مردم دیگر را نیز به مبارزه طلبی برانگیخت، در اثر این تحولات، وجودیت خدایان، کلیساها و دیگر فرقه ها زیر سوال رفت. طبق نظریات فلسفه دان های تمدن غرب، در اثر این تردیدها و مبارزه ها، کلیساهای جدیدی توسط مسیحیان با یک سری اصول دین متنوع برپا شد، در نتیجه عدم اتحاد مسیحیان بدتر از زمان نیسا شد.
ادعای خدایی
شاید کلیساها در امور حکومتی دیگر مثل قبل جلوه ای نداشتند، اما همچنان به عنوان اسبابی مذهبی جهت پیشرفت امور دولت، برجا بود.
اسقف اعظم، جاکوس بنجامین بوسیوت، اعلام کرد که پادشاه لوئیس فرانسه فرستاده ی خداوند یکتاست. استدلال آنها در نظر مردم بر این بود که به دلیل اینکه خدای مسیح یگانه و در همه جا حاضر است، بنابراین فرمان و قانون پادشاهی هم که توسط وی برگزیده شده است، حکم اجرایی دارد.
این رویه ادامه داشت و پادشاه موظف بود تا در اجرای فرمان الهی تمام تلاش خود را بکند، اما او با برداشت از امیال مادی گرا و زیاده خواهی ها در طبقه اشراف، به گرداندن حکومت پرداخت! انگلیسی ها با استفاده از حکومت سلطنتی خود و وضع فرمان ماگنا کارتا "فرمان کبیر یا فرمان صادره از جان، پادشاه انگلیس در سال 1215" سعی به وضع این قانون الهی کردند، اما با مخالفت و مقاومت بزرگان روبرو شدند که این اختلافات تا هم اکنون ادامه دارد.
آغاز حکومت غیر الهی ( مادی گرایی )
توجه به الهیت در طبقه اشرافی انگلیس، از درجه ی کمی برخوردار بود، حتی برخی مستعمرات اصلاً معتقد به آن نبودند. بسیاری از آنان برای فراز از آزار و اذیت گروههای پیرو مسیحیت، به مناطق دیگر اروپا سرازیر شدند و در آنجا ظاهرا" بدعت خود را با حکومت سلطنتی اعلام کردند اما از درون برای خود حکومتهای کوچک محلی غیر الهی و مادی گرا را تشکیل دادند. مجلس دستور تصاحب سرزمین های این دولتهای کوچک را صادر و آنها را به خیانت و شورش محکوم کرد، با این اقدام، رهبران این دولتهای داخلی به ستوه آمدند و با اقدامی شورشی و انقلابی توانستند دوباره استقلال خود را کسب کنند. پس از آن اولین حکومت مادی گرا را بدون تسلط اصول مذهبی که از زمان سزار آگوستات رواج داشت، ایجاد کردند. در اولین اقدام، علناً دخالت دین در تشکیلات دولتی را تحریم کردند. موسس این انقلاب، پریماریلی دئیست کسی بود که به آفرینش انسان توسط خداوند معتقد اما منکر دخیل بودن وی در ادامه حیات بشر بود. باورهای آنها به تدریج گسترش یافت. به دنبال آن انقلاب فرانسه نیز قدرت کلیسایی را تضعیف کرد و بدین ترتیب تسلط مذهبی مطلق در سرتاسر اروپا از بین رفت. جاه طلبی رهبران مسیحیت که تحت سلطه ی قدرتها پیش می رفت با انقلاب رهبرانی چون ناپلئون و هیتلر و تحلیل نیروی قدرت روحانیت، در داخل و خارج، دیگر جایی برای ماندن نداشت.
با آغاز سیاست بشرگرایی، رهبران ملل غرب بر برتری انسانیت و آزادی او بر سرنوشت و آزادیش، این شعار را ملکه ی ذهن مردم کردند که "انسان با وجود عقل، منطق، دانش و تجربیاتی که در طول دوران مختلف کسب کرده می تواند منش و قانون را برای زندگی خود در اجتماع تعیین کند" . در این بین عدّه ای محدود از رهبران مذهبی نیز هنوز بر عقاید خود پافشاری می کردند، اما در مقابل سیل عظیم عقاید مادی گرا و بشرگرا تعداد اندکی را شامل می شدند.
نگاهی به دنیای امروز
در فرهنگ غرب، سیاست کاملاً جدای از دین است. اگرچه، خیلی از مردم اصول دین را به عنوان عقیده معنوی و روش زندگی انتخاب کرده اند. منش و پیشرفت فردی و روحی به برتری های انسان ها با توجه به مقدار دانش، تجربه و محیط بستگی دارد. در این میان تحریفات فراوانی در تعاریف و اصول مذاهب صورت گرفته است و حتی می توان گفت ادیان تا حد زیادی با اصول دین اولیه متفاوت است.
در قرن بیستم، اختلال در اتحاد مردم یک ملت و ایجاد سیاستهای چندگانه در دولت به همراه اختلاف در قبول اصول دین، منجر به ایجاد خصومت ها و دشمنی های بین این گروه ها شده است. نتیجه ی تشکیل یک حزب متحد با وجود اختلافات طبقه ای، تنها باعث عدم اتحاد بیشتر افراد یک جامعه شده است. تبعیض نژادی به خصوص در ایالات متحده، منجر به کشتار و خونریزی های وحشیانه شده است. اما در کنار تمام این خشونت ها، جنگهای مذهبی نیز خود مشکلاتی بیش از آن در پی دارد.
برای مثال، جنگهای ایرلند شمالی با کبکها (کانادا) که در همسایگی ایالات انگلستان واقع است، یا جنگ فلسطین و اسرائیل برای مالکیت ارشلیم و سرزمین قدس و یا تعصبات خشک آلمانی ها که مردم آن را به دو فرقه نژادی تقسیم کرده است، همگی کشتارهای دسته جمعی و بی رحمانه ای را در پی داشته است.
اگر چه بیشتر دولتمردان جهان دین را از سیاست خود جدا کرده اند، اما همچنان خشونتهای داخلی و بین المللی به دلیل اختلافات مذهبی، ادامه دارد. با وجود پیشرفت بشرگرایی در جهان، در مقابل، معتقدین به ادیان مختلف با روشهایی جدید به مبارزه با این اصول پرداخته اند و در این میان هر چه اعتقادات دینی فردی گرا تر شوند، اختلافات مذهبی نیز بیشتر می گردد، و این بی نظمی ها همچنان ادامه دارد، تنها راه جلوگیری از ادامه ی این وضعیت نابسامان، وجود افراد معتمد، شایسته و آگاه است که قادر به ایجاد صلح، حل احتلافات، ایجاد نظامی متحد در اصول دین و گسترش صلح، حل استدلالی بحث و گفتگو ها باشند.
چه بسا اگر به همین ترتیب پیش برود دیگر به تدریج در هیچ جای دنیا مذهبی متحد و یگانه وجود نخواهد داشت.